
دیشب شب چهارشنیه سوری رو به طریقه معمول جشن گرفتیم، یک شب خوب و پرخاطره بود. مثل خیلی از ایرانیها ازایام عید خاطرات زیادی دارم، یکیش درچهارشنیه سوری چند سال پیش اتفاق افتاد. اون روزها هنوز دانشجو بودم و سخت درگیرنوشتن نتیجه آزمایشی که باید روز بعد تحویل استاد میدادم. تا نزدیکای سحر سرم به کار بند بود. تا سرانجام حدود ساعت سه صبح "ن" پایان نوشته شد. خسته و گرسنه، ناراحت از اینکه مراسم چهارشنیه سوری رو ازدست داده بودم رفتم سر یخچال که چیزی بخورم. چشمم افتاد به شیشه سس گوجه فرنگی. یه فکر بکرزد به سرم ، ازاین بهتر نمیشد! شیشه سس رو کف زمین گذاشتم، چند بارازروش پریدم وگفتم، "سرخی تو ازمن، زردی من ازتو". صد التبه که لطف پرش از روی آتش چیز دیگه ای هستش ولی یه جورایی احساس میکردم که پیش اجدادم روسیاه نسیتم و رسوم ایرانی را به جا آوردم! روز بعد از خواب بیدار شدم، حس کردم یه چیزی رو صورتم سنگینی میکنه. توی آیینه نگاه کردم. یک جوش قرمز رو گونه چپم زده بود، به قرمزی سس گوجه فرنگی
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment