Saturday, 26 March 2011

ایمان آوردم به آغاز فصل سرد

مشغول رانندگی بودم، از نقطه ای که شاخه های درختان دو طرف جاده به هم می رسیدند و چتری از برگ را بالای سر ماشینها میکشیدند، رد شدم. چند برگ زرد و قهوه ای روی شیشه ماشین غلتیدند و پس از ثانیه ای با جاروی باد پایین ریخته شدند. نگاهی به بالا انداختم. خیلی از برگها تغییر رنگ داده بودند. نمی دانم که دقیقا کی هوای درختان پاییزی شد ولی همه نشانه های آغاز فصلی سرد را در پیش رویم گسترده دیدم. فصلی با روزهای کوتاه و تاریک و تنهایی سردی که تا بی نهایت امتداد میابد

I drove past a narrow track where branches of trees from both sides of the road were touching in the middle. A few yellow and brown leaves fall on the windscreen and were quickly brushed off by the breeze. I looked up, I don't know when exactly trees switched over to the autumn mood; but all the signs of a cold season were widen in front of my eyes; a season with short and dark days and loneliness that spreads till eternity.


© All rights reserved

No comments:

Post a Comment