Monday, 5 November 2012

شاهنامه خوانی در منچستر

 حدود هزار سال پیش  ابرمرد فرهنگ و هنر ایران زمین ابوالقاسم فردوسی گوشه هایی از معرفت و تاریخ اساطیری نیاکانمان را به نظم کشید و اکنون بعد از گذشت یک هزاره از  خلق این اثر، جمعی در منچستر (انگلستان) گرد هم آمده ایم تا این شاهکار هنری و ادبی ایران زمین را با هم مرور کنیم و از آن پند بگیریم. در اینجا قصد دارم که چکیده ای از آنچه در هر جلسه میاموزم را ثبت کنم

برای این جلسات از چند نسخه مختلف شاهنامه استفاده می کنیم
 شاهنامه چاپ سنگی بمبئی، به سرمایه حسین شرف الدین، بخط و دقت عبادالله محمد ابراهیم، شانه العزیز، 1272 هجری 
تهران، انتشارات پدیده (کلاله خاور) گوتنبرک، 1375 
نیویورک، بکوشش احسان یارشاطر، جلال خالقی مطلق، 1366 
شاهنامه الکترونیکی http://www.youtube.com/watch?v=dJK5sy8Llds

شاید اولین نکته قابل توجه اختلاف در ابیات بین نسخه ها است که البته وقتی پای متنی به قدمت هزار سال در بین است، مسلما اختلافات جزئی بین متون چندان هم دور از انتظار نیست. ضمن اینکه در آن زمان، کتب دستی نوشته میشده و امکان جابجایی حروف و کلمات و دست بردن در لغاتی که شاید چندان واضح و یا مصطلح نبوده، هم میرود. البته در برخی از چاپهای اخیر شاهنامه غرض ورزی  و مصلحت اندیشی در حذف برخی  ابیات واضح بود. بنابراین سعی خواهیم کرد بیشتراز چاپ های قدیمی استفاده کنیم


به نام خداوند جان و خرد                     کزین برتر اندیش بر نگذرد

جلسه اول

شاهنامه با ستایش خرد شروع می شود و تفاوت بین انسان و دیگر جانداران را در خرد بشر می داند

 ستایش خرد
وصف آفرینش عالم
آفرینش مردم
 آفرینش آفتاب و ماه
 ستایش پیعمبر

 یکی از قابل تامل ترین ابیات در قسمت آفرینش مردم بیت زیر بود
ترا از دو گیتی برآورده اند               به چندین میانجی بپرورده اند
با شنیدن این بیت به تئوری تکامل و خلقت بشر فکر کردم.  این بیت هزار سال پیش سرایده شده یعنی هشتصد سال قبل از اینکه داروین نظریه تکامل زیست شناختی خود را اعلام کند
لغتی که آموختم: سریر= تخت

عنوان بخش "در ستایش پیغمبر" در نسخه خطی قدیمی "در ستایش پیغمبر و یارانش" نوشته شده. متن قدیمی همچنین این ابیات را اضافه داشت
که خورشید بعد از رسولان مه      نتابید بر کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار        بیاراست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دوان بود عثمان گزین        خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول           که او را بخوبی ستاید رسول


جلسه دوم

 فراهم آوردن شاهنامه
داستان ابو منصور دقیقی
داستان دوست مهربان
امیرک منصور
سلطان محمود

این قسمت از شاهنامه شاید بهترین بخش برای آشنایی با فردوسی به عنوان یک عالم و دانشمند باشد. چرا که سبکی که وی به کار برده، دقیقا همان است که امروزه در معتبرترین دانشگاه ها و مراکز تحقیق جهان دنبال می شود. وی با بیان شیوه جمع آوردی اطلاعات و دانسته های ماقبل خود و اعلام منابع تحقیقش در واقع ارزش و اعتبار شاهنامه را افزوده و این نکته ای است بس درخور تامل که کمتر بدان توجه شده. هم چنین بدون دخل و تصرف داستان ها را منتقل کرده. ضمن اینکه توجه به خواننده خود و نحوۀ نگارش مناسب حال عام و خاص نیز بوده


سخن هر چه گویم همه گفته اند   بر باغ دانش همه رفته اند
...
تو این را دروغ و فسانه نخوان   به یکسان روشن ِ زمانه مدان
دگر بد که ناچار بایست گفت   همان به که دارم سخن در نهفت
...
 تو این نامور نامه از نیک و بد      چنان دان که تصدیقش آرد خرد
سخن هست بعضی که معقول نیست     ولیکن مبر ظن که منقول نیست
اگر از پی خاص رفتی سخن     نبودی یکی حشو سرتا به بن
وگر سربسر بودی از بهر عام     شدی قصه ناچیز و گفتار خام
ازآن طبع را نفرتی خاستی     بدو هر کسی دل نیاراستی
درآن جهد کردم که تا نیک و بد     خردمند والا و اندک خرد
بیابند ارین نامۀ دلپذیر      ز معقول بهره ز منقول پیر
بنزدیک دانشوران روشن است     که حشو و دروغش نه جرم من است

...
یکی نامه بد از گه باستان   فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی    ازو بهره یی نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد   دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده ی روزگار نخست  گذشته سخنها همه باز جست
زهر کشوری موبدی سالخورد    بیاورد کین نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان    وزان نامداران و فرخ مهان

که گیتی بآغاز چون داشتند    که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سر آمد به نیک اختری     بریشان بر آن روز کندآوری
بگفتند پیشش یکایک مهان    سخنهای شاهان و گشت جهان
چو بشنید از ایشان سپهبد سخن    یکی نامور نامه افکند بن
چنین یادگاری شد اندر جهان    برو آفرین از کهان ومهان

جلسه سوم

 پادشاهی گیومرت - سی سال
پادشاهی هوشنگ  - چهل سال
پادشاهی طهمورت - سی سال

سیامک پسر گیومرت بوده که دیو او را می کشد. پدر به خونخواهی بلند می شود و انتقام پسر را می گیرد. بعد از  گیومرت  هوشنگ (پسر سیامک) جانشین پدربزرگ می شود. در دوران او کشاورزی، دام پروری و علم کار با ابزار و فلزات پرورش میابد. لباس مردم در آن دوره از چرم بوده. همچنین فردوسی پدید آمدن آتش از برخورد دو سنگ را به این زمان نسبت می دهد. پس از هوشنگ طهمورت به پادشاهی می رسد. در این دوران نخ ریسی و بافندگی آغاز می شود. خط و علم نوشتن را   طهمورت از دیوی که از او امان خواسته بود میاموزد

جلسه چهارم

در این جلسه دوران اول پادشاهی جمشید را خواندیم. کسی که در ابتدا از روی عدل و داد فرمانروایی کرد و به همه اوضاع کشور رسیدگی. ولی بعدها منش وی تغییر یافت

جمشید کار را از رسیدگی به ابزار و الات جنگی و البسه رزم آغاز کرد، بافت جامه از ابریشم و خز، ساخت خشت از ترکیب آب و خاک و ساختمان سازی،  گرد آوردی گوهرهای ناب و جمع آوری انواع مشک و گلاب و عود نیز در دوران وی پا گرفت
جمشید مردم را به چهار طبقه تقسیم کرد و برای هر یک حد و مرزی قائل شد
کاتوزیان (پرستندگان؟)، نیساریان (جنگجویان)، بسودی (کشاورزان) و اهتوخوشی (پیشه وران) چهار طبقه مردم بودند
البته گفته می شود که اسامی ذکر شده چیزی نبوده که فردوسی بکار برده. کاتوزیان در اصل آموزیدن بوده ار فعل آموختن به  معنی آموزگار ... بحث کمی پیجیده میشود

پس از آن جمشید به تخت کیانی نشست. این همان مرحله منی کردن و غیر از خود در جهان چیزی و کسی را ندیدن بود


هنر در جهان از من آمد پدید     چو من نامور تخت شاهی ندید
 جهان را به خوبی من آراستم    چنان است گیتی کجا خواستم  
خور و خواب و آرامتان از منست    همان کوشش و کامتان از منست
بزرگی و دیهیم شاهی مراست     که گوید که جز من کسی پادشاست


لغاتی که یاد گرفتم
 بیجاده = گوهری سرخ رنگ شبیه یاقوت
پیغاره = سرزنش


جلسه پنجم

مرداس پادشاهی دادگر بود، ابلیس بر پسر وی (ضحاک) وارد می شود و پیشنهاد می کند که چاهی سر راه پدرش بکند تا وی وقتی که برای نیایش صبحگاهی به باغ می رود در آن بیفتد. ضحاک اطاعت می کند و سرانجام به پادشاهی میرسد. برای بار دوم ابلیس بر ضحاک ظاهر می شود و در قالب آشپر انواع غذاها و خورش های گوشتی را برای وی آماده می کند. ضحاک که خیلی از او راضی بود گفت هر آرزویی داری بمن بگو تا برآورده کنم. آشپز گفت تنها آرزوی من بوسیدن شانه های شماست. ضحاک قبول کرد، به محض اینکه ابلیس شانه های ضحاک را بوسید دو مار بر شانه های ضحاک سبز شد. هر چه چاره جستند فایده نداشت، حتی وقتی مارها را بریدند دوباره سبز شدند. برای بار سوم ابلیس در ظاهر پزشکی ظاهر شد و پیشنهاد داد تا که تنها راه درمان آنها اینست که هر روز از مغز جوانان به آنها بدهند تا آرام بگیرند


نگر تا که ابلیس ازین گفت وگوی
چه کردوچه خواست اندرین جستجوی

مگر تا یکی چاره سازد نهان
که پردخته گردد ز مردم جهان

از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش

سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمشید

برو تیره شد فره ی ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی



لغاتی که آموختم
بیوراسپ = دارای ده هزار اسب، نام ضحاک
خوالیگر = آشپز
سگالش = اندیشیدن

  
 جلسه 6
پادشاهی ضحاک  و ابتدای داستان فریدون خواندیم. نحوه شرح فردوسی از دوران اختناق و اشاره به صفات حکمرانان خودکامه است. گرچه شاهنامه روایتی است که هزار سال پیش نوشته شده ولی انگار برای عصر ما و همین امروز نوشته شده. به راستی که تاریخ تکرار می شود

ضحاک به پادشاهی رسیده و خدمه او هر روز از مغز جوانان خوراک برای مارهای روی دوش ضحاک تهیه می کنند. دوران استبداد به زیبایی و فقط در سه بیت نوصیف شده  

نهان گشت کردار فرزانگان    پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند   نهان راستی، آشکارا گزند
شد بر بدی دست دیوان دراز   به نیکی نبودی سخن جر براز  

++++

ندانست خود جز بد آموختن   جز از کشتن و غارت و سوختن
بدین بود بنیاد ضحاک شوم   جهان شد مرورا چو یک مهره موم

ارمایل و گرملایل دو نفر بودند که آشپزی آموختند و در دربار ضحاک رخنه کردند و به کار در آشپزخانه مشغول شدند بدین ترتیب از هر دو جوانی که برای کشتن به آشپزخانه میاوردند، یکی را نجات می دادند و بجای مغز وی مغز گوسفندی را با مغز جوان دیگر قاطی می کردند 

شهرناز و ارنواز دو خواهر از خواندان جمشید بودند که به دربار ضحاک میاورند و به او می سپارند. شبی که ضحاک در کنار ارنواز خواب بوده، خوابی پریشان می بیند و هراسان بلند می شود. ارنواز می گوید نترس، تو می توانی موبدان را بخوانی تا خواب را برایت معنی کنند و سپس چاره ای بیندیشی. وقتی یکی از موبدان خواب را تعبیر می کند که فریدون نامی بدنیا میاید و تو را با گرزی به شکل کله گاو می کشد ضحاک می پرسد چرا از من اینقدر کینه دارد. گویا به رسم دژخیمان تاریخ بر جور خود آگاه نیست! و بجای اصلاح منش خود در پی فریدون برمی خیزد تا او را بکشد

بدو گفت ضحاک ناپاک دین   چرا بنددم چیست از منش کین
دلاور بدو گفت: اگر بخردی   کسی بی بهانه نسازد بدی  

برای بقیه قسمت ها روی لینک زیر کلیک کنید
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html

© All rights reserved